Number: 3
مادر جان!
ای کاش رهگذری بودی و تو را فقط برای یک لحظه می دیدم.
ای کاش قطرهء آبی بودی و در دریای بیکران ناپدید می شدی.
ای کاش ستاره ای بودی و در اوجِ کهکشان ها ناپدید می شدی،
که من هرگز حرف های تو را از دیگران نمی شنیدم و
ااینگونه دیوانه وار دوستت نداشتم.
دلم گرفته،
دل گرفتن امشبِ من بخاطر خودم نیست،
نه،بخاطر خودمم وخودتم هست!
بخاطر تبعیض هایی که همه دَرَش سهیمیم!
چه ظلمیِ تو این دنیا!
چه تضادی هست تو این دنیا!
چرا انصافی در کار نیست!!؟
چرا اینقدر ظلم تو دنیا وجود داره؟!!
چرا تو کتابِ دینی نوشتن! عدالت خدا به این نیست که به همه یکسان،
نعمت اعطا کند.
و اگه خدا به یکی از روی لطف چیزی داده و به یکی نداده،دلیل بر بی عدالتی او نیست!!!.......
آخه چرا خدا این کارو کرده؟!!
خداوند بر چه اساسی به یکی داده و به یکی نه؟!!
چرا یکی نونِ شبِشو نداره و یکی همش ریخت و پاش می کنه؟!!
نمی دونم رفتی باشگاه فرمانیه یا نه!-منظورم هر کدوم از این سالن های خیلی بزرگ و مجلّلِ- می دونی چه قدر غذا اضافه می مونه؟!!!
هر چیزی که فکرشو کنی!هر چقدر که فکرشو کنی!
از شیرین پلو،چلو مرغ گرفته تا برّه و ماهیِ درسته و میگو و.... .
از اون ور امروز از یکی از همسایه ها شنیدم در این حوالی یه زن و شوهر زندگی می کنن که خانومه بارداره و ماههای آخرشه.
و از زور گرسنگی و ضعف دکتر گفته که اصلاً بچه رشد نکرده،
این خانومِ همسایه می گفت اِنقدر دلم واسش می سوزه که بعضی وقتها بهش تخم مرغ می دم تا بخوره!!!!!
آخه بی عدالتی تا کجا؟!!!! ما هم امروز برنج دادیم ولی که چی؟!!!
آخه با چندتا تخم مرغ و یه کیسه برنج دردش التیام پیدا می کنه؟!!
بچه ای که تا حالا باید رشدتش تقریباً کامل شده بود!!!!!!!کامل می شه؟!!
مسئول ناقص شدن این بچه کیه؟!!باید کی رو مجازات کرد؟
تازه این یکی از 100ها موردِ!!!!بقیه شاید این شانسِ چندر غازم نداشته باشن!
آخه چرا اینقدر تفاوت و تضاد؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام؛
امشب تولّد ِمنه،یعنی تولّدِ هویّت،هویّتِ آدما
امشب اولین شبیِ که واستون می نویسم؛ می خوام بیشتر با دنیای شماها آشنا بشم.
دوست دارم،و سعی دارم با شعر حرف بزنم،بخصوص سخنان و اشعارِ استاد دکتر شریعتی، که دوست دارم که دقیقاً بفهمید و بعد قضاوت کنید.
من مخاطبم همه هستند ولی از توی همه ی این دوستان یکی که منو با شما آشنا کرد بیشتر مّدِ نظرم هست،دوستی عزیز که خیلی چیزا از رفتار،حرکات،برخوردهاش،صحبت هاش یاد گرفتم و حقِّ استادی به گردنِ من دارن.
اُمیدوارم بتونم جبران کُنم.
................................................
اشکی در گذر گاه تاریخ
از همان روزی که دست حضرت قابیل
آلوده گشت به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیّت مُرد
اگر چه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را
برادران به چاه انداختند
روزی که با شلاق دیوار چین را ساختند
آدمّیت مُرده بود
بعد دنیا هِی پُرِ آدم شد
و این آسیاب گشت ،گشت
قرن ها از مرگِ آدم ها گذشت
اِی دریییییییییغ آدمیّت بر نگشت.
.................................................
هبوط
مرا کسی نساخت،خدا ساخت؛
نه آن چنان که"کسی می خواست"،
که من کسی نداشتم.
کسم خدا بود،کسِ بی کسان.
او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست.
نه از من پرسید و نه از آن "منِ دیگر"م.
من یک گِلِ بی صاحب بودم.
مرا از روح خود در آن دمید.
و بر روی خاک و در زیر آفتاب،
تنها رهایم کرد.
"مرا به خودم واگذاشت".
" دکتر علی شریعتی"
..............................................
حرف هایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی
به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
وکتاب هایی نیز هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی
که باید قلم را بِکَنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پَس دهم
و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم
و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت.