هویت

هویت

درد و دل
هویت

هویت

درد و دل

باز کمی بیاندیش!

 

 

و خوشه های خشم ،در درون روح مردمان

آماس می کند

می رسد

خوشه چینیِ آینده خبر می دهد.

                                                      جان اشتاین بک

 

 

............................

 

 

 

اندیشه مکن که شانه هایت سنگین شود

اندیشه مکن که از کشیدن بار دیگران ناتوانی

در شگفت می مانی از نیروی خویش

به شگفت می مانی که به رغم ضعفِ خویش

چه مایه توانایی!

                                                      مارگارت بیگل

 

 

............................

 

 

 

آدم ها خشکند....

حقایق تلخند....

رویاها شوکران!

جوی های روان تنگند

و درختان قطور ضعیف!

خورشید گرم است و سوزان....

ماه بی خیال و فروزان!

می دانم،من می دانم.

تو هم می دانی....

همه می دانند....

روزگار عجیبی است.

 

 

...........................

 

کلمه تیر نیست اما می تواند دل را بشکافد!!!!!

 

...........................

 

 

 

آنکه با درک ضرورتهای زندگی بتواند میان رنج و آرامش تعالی حقیقی برقرار کند

 به آرامش  راستین می رسد

واین آرامش همچون گل نیلوفر بی همتایی است

که دور از چشم دنیا آهسته در تاریکی باز می شود.

 

...........................

 

 

افسوس....

آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم

آن زمانی که دوستمان ندارند لجبازی می کنیم و بعد....

برای آنچه از دست رفته آه می کشیم!

 

...........................

 

جلوی من قدم بر ندار،شاید نتونم دنبالت بیام.

پشت سرم راه نرو،شاید نتونم رهرو خوبی باشم.

کنارم راه بیا و دوستم باش.

 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
هومن شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:39 ب.ظ http://lopo.blogsky.com

سلام خوبی صونا جان ؟ قبل از اینکه نظرمو بدم یک معذرت خواهی بهت بدهکارم بابت یکی از کامنتها که من نگذاشتم ولی خوب یک دوست از سیستم من استفاده کرد و گویا آدرس بلاگ هم اشتباهی آمده بود :) در هر صورت از این بابت متاسفم :) ولی در مورد نوشته ات مثل همیشه زیبا بود :) پاینده باشی منتظرت هستم بازم میام

بانوی ماه شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com



سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...

رضا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:26 ب.ظ http://xload.blogsky.com

در مورد لینک حتماو ممنون از اینکه به ما سر می زنی... امید وارم باز هم نظراتت را برایمان بیادگار بگذاری

صنم شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ب.ظ http://freelife.blogsky.com

صونا جان عزیزم خیلی قشنگ بود
کلی کیف کردم
بهم سر بزن

تی تی شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:08 ب.ظ http://titijoon.blogsky.com

سلام صونا جونم
از اینکه اومدی و بهم سر زدی ممنون
منم یه زمانی از همینا می نوشتم.از وقتی خاطره هامو دزدیدن تصمیم گرفتم برگردم جایی که خوشم.
وبلاگت محشره دختر.می یای با هم دوست باشیم ؟اگه دوست داشتی خبرم کن.
روزهایت پرتقالی

[ بدون نام ] شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:36 ب.ظ

اره...هنوز اونایی که باید مونده باشن...موندن و خواهند موند

رامین یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:43 ب.ظ http://allmylife.blogsky.com

سلام
روزگار عجیبی است از چه نظر؟

احمد یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:00 ب.ظ http://neghab.blogsky.com

کلمه تیر نیست....آر پی جی 7ته!!!‍

بانوی ماه یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com


سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد